ماییم به کوی یار دلجوی


دیوانه زلف آن پری روی

مار است بتی که تنگ خوی است


ماییم و دلی گرفته آن خوی

چون دردل و چشم ماست جایت


غیر از تو که دید سرو دلجوی

بیمار فتاده ام به کویت


راز دل من، فتاده بر کوی

باد آمد و بوی زلفش آورد


آویخته جان ما به یک موی

ای خال تو گوی و زلف چوگان


در دور قمر فکنده گویی

من ترک نگار و می نگویم


ای واعظ عاشقان تو می گوی

سلمان چه نهی بر آب و گل دل


دست از دل و دل ز گل فرو شوی